خداوند به حضرت موسی(ع) وحی کرد: این مرتبه که برای مناجات آمدی، کسی را همراه خود بیاور که تو از او بهتر باشی!
موسی(ع) برای پیدا کردن چنین شخصی تفحص کرد و نیافت؛ زیرا به هرکس میرسید جرئت نمیکرد بگوید من از او بهترم.
خواست یکی از حیوانات را ببرد، به سگی که مریض بود برخورد کرد و با خود گفت: این را همراه خود خواهم برد، پس ریسمان به گردن سگ انداخت و مقداری سگ را همراه خود کشاند و آورد، ولی بعد پشیمان شد و آن را رها کرد و تنها به درگاه پروردگار آمد.
خطاب رسید: چرا فرمانی که به تو دادم، اجرا نکردی؟
عرض کرد: پروردگارا! کسی را نیافتم که از خودم پستتر باشد.
خطاب رسید: ای موسی! به عزت و جلالم سوگند اگر کسی را همراه میآوردی که او را پستتر از خود می دانستی، نام تو را از طومار پیامبران محو میکردم!
موضوع: "زندگی"
روزی موسی به پیشگاه خداوند عرضه داشت:
خدایا امروز من را به برخی اسرار و امور نهفته آگاه کن!
خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو،
خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد!
موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت.
در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد
و سپس لباس بر تن کرد و رفت.اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت.
کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت.
موسی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست.
در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت،
از کور پرسید:آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟
کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت ،اظهار بی خبری کرد.
سوار،باچند ضربه،کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت.
موسی بعد از این واقعه عرض کرد: خدایا!
این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟
حکمت هرچی بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!!
خداوند فرمود:ای موسی!پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار،
کار کرده بود و دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود
که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود.
اینک کودک وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید.
اما آن کور که تو دیدی در جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود
و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید
جالب و تاثیر گذار
❊در سال ۱۹۷۸ رژیم غاصب صهیونیستی به لبنان حمله کرد و در سال ۱۹۸۲ بیروت را گرفت. درست 30 سال پس از اینکه فلسطین، اشغال و خوب بلعیده شده بود. بیروت که تا آن زمان #عروس پایتخت های عربی بود، با تجاوز اسرائیل و شروع جنگهای داخلی، به ویرانه ای تبدیل شد پر از کشته و آواره و ظلم و ستم. نیروهای نظامی اسرائیل، امریکا و فرانسه در سرتاسر لبنان، دهها #پایگاه های نظامی مستقر کردند و لبنانی ها را به جان یکدیگر می انداختند. اسرائیلی ها هر کجای لبنان میخواستند، هجوم می آوردند، اشخاص مدنظرشان را می کشتند، دستگیر می کردند، قتل عام می کردند و می رفتند و آب از آب تکان نمیخورد.
همه فهمیده بودند که #لبنان هم مانند #فلسطین شد و کسی نمی تواند با اسرائیل مقابله کند. لبنان به کشوری سیاه با آینده ای تیره و تار تبدیل شده بود. به یک فلسطین دوم.
اما ناگهان در ۱۱ نوامبر 1982 اتفاقی افتاد که همه چیز را عوض کرد. تاریخ لبنان را تغییر داد و همه معادلات #اسرائیل را به هم ریخت.
❊جوانی هجده ساله به نام «احمد قصیر» عضو حزب الله لبنان، با ماشینش که پر از مهمات بود به یک پایگاه نظامی مملو از افسران عالی رتبه اسرائیلی در “صور” حمله کرد و بیش از ۱۵۰ افسر اسرائیل را در یک شب، به درک واصل کرد. این اولین عملیات شهادت طلبانه بود و شهید احمد قصیر، پایه گذار عملیات #استشهادی در لبنان شد.
احمد در وصیت نامه خودش می نویسد: «عملیات شهادت طلبانه را از نوجوان ۱۳ ساله ایرانی به نام حسین فهمیده یاد گرفتم».
❊ ❊ ❊ و اینجاست که عمق کلام امام مان خمینی(ره) روشن میشود : رهبر ما آن طفل سیزده ساله است. شهید حسین فهمیده.
❊ از آن زمان عملیات شهادت طلبانه به کابوس اسرائیل تبدیل شده است. مقاومت لبنان با همین عملیات های استشهادی توانست پس از 18 سال اسرائیل را از کشورش بیرون بیندازد. در ماه می سال 2000.
❊و حالا بعد از سالها از شهادت حسین فهمیده ها، عده ای در اینجا، در ایران، در مرکز اصلی #شیعه در جهان، در کانون #مقاومت، تلاش میکنند نام فهمیده ها را از گوشه گوشه لحظات این کشور، از لای کتابهای درسی، از صفحه تلویزیون و رسانه ها و در کل، ذهن مردم پاک کنند. تا بلکه اسرائیل آسوده بخوابد!!! اما ای اسرائیل! هر چه میخواهی بکُش و خون بیگناهان را بریز، اما لحظه ای آسوده نخواهی بود. فهمیده ها همه بیدارند.
نه تنها ایران، که بازوهایی برای خود ساخته ایم که پر است از نوجوانانی که خواب را بر تو حرام کرده و خواهند کرد.
منتظر وعده خدا باش.
- سلام. ببخشید موس ایرانی دارید؟
- نه، ولی موس با کیفیت خارجی داریم…
- ممنون، ایرانی میخوام.
می خوام برم بیرون، با تعجب می پرسه:
- خب حالا چرا ایرانی؟ کلی مارک داریم ما!
- چون ایرانیه و از کیفیتش راضی ام، قبلا داشتم.
- چرا ایرانی آخه؟
- من از فروشنده پرسیدم: رشته دانشگاهی تون چیه؟
چشماش برق زد و با یه افتخاری گفت:
- برق، الکترونیک. چطور؟
لبخند زدم و گفتم:
- برا این ایرانی می خوام که افرادی مثل شما یا رئیس یه کارخونه تولید تجهیزات الکترونیکی بشن یا مهندس بخش طراحی و شبیه سازی یا پژوهشگر بخش تحقیق و توسعه، نه فروشنده یه مغازه!قشنگ براش جا افتاد چرا ایرانی !!
آخرین نظرات